فقط آدماى دل شکسته وارد بشن

هرکى هستى،از هرجا که هستى بيا و هرچى دل تنگت ميخواد به خدا بگو؛
اگه عاشقى(آسمونى يا زمينى)،گرفتارى،مريض دارى،بدهکارى،خسته اى،نااميدى،معتادى،آدمى يا انسان فقط کافيه دلت شکسته باشه و خدارو تو قلبت فرياد بزنى...
ياقاضى الحـــاجـــاتــــ...

این سه تا لعنتی هم که فقط یاد گرفتن بیفتن دنبال همدیگه

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

آرزو دارم،آرزوى دور و دراز!

اميد،آرزو،آرزوهاى دور و دراز!!!!آرزوهاى دور و دراز،يادش بخير يادمه يه وقتايى خيلى از همين آرزوهارو داشتم،آرزوهايى که وقتى فکرشونو ميکنم خندم ميگيره،شايد به طرز فکر سابقم که چنين آرزوهايى رو واسم رديف کرده بود ميخندم و اين که چقدر اونطرز فکر از ديدگاه (مَنِ اکنون) پايين به نظر ميرسه،مگه تو چند سال چه اتفاقاتى ممکنه بيفته که باعث بشه کسى خود سابقشو مسخره کنه و بهش بخنده،نميدونم شايد زمان و يا شايدم نياز،نيازهايى که در همون زمان احساس ميکنه،يا وابستگى يا موانع و مشکلات سر راه...
و اما حالا،الان،اکنون...
در اين زمان هم چيزهايى رو احساس ميکنم چيزى مابين نياز و آرزو!
روزى زمان رو ديدم و به من گفت:اى انسان تجربه گر،روزى به خواسته ها و آرزوهاى امروزت هم خواهى خنديد همون طور که ديروز خنديدى و فردا هم...
احساس ميکنم،احساس ميکنم که بايد باهوش تر عمل کنم،منى که آخر قصه رو خوندم انتهاى راه رو ديدم و بارها صداش رو شنيدم.
چندى پيش عاشق شدم در حد جنون،عاشق موجود خاکى مثل خودم(منى که تو اين باغها سير نميکردم)،کاملا يک طرفه!!!
تمام آرزوم اين بود که روبروش بشينمو ساعتها نگاهش کنم،ولى...فقط و فقط يه معجزه ميتونست باعث بشه که بهش برسم.(مطمعنم بعدها به اين هم خواهم خنديد،پس پيشدستى کرده و حالا ميخندم به دنياى احمقانه اى که کارش دادن و گرفتنه)
اما بالاخره رسيدم،رسيدم به چيزى که حالا با صد تا ليلى هم عوضش نميکنم.البته قبلا هم رسيده بودم اما ابهاماتى برام وجود داشت در مورد اصل دوست داشتن،که تو اون رو به بهترين وجه با يه مثال عشقى واسم توضيح دادى،کى بهتر از تو ميتونه آدمو نسبت به موضوعى روشن کنه،
ولى من گلايه دارم،گلايه ازت،مگه نه اينه که تو مثل ما آدما نيستى تو با معرفتى،مهربونى،اگه تو هم باهام نامهربونى کنى که اميدى واسم نميمونه،فقط خواهش ميکنم ازم تو راه عشقت امتهاناى سخت سخت نگير که من از حالا ردم،مگه نه اينه که امتهانو از کسايى که مدعى هستن ميگيرن،من که ادعايى ندارم و تازه هميشه ميگم که خيلى ضعيفم.
و تازه مگه نه اينه که هر عاشقى بايد بره پيش عشقش و عشقشم اگه اونو دوست داره نبايد بزاردش تو زندون.
آرزو دارم،حالا آرزويى دارم که هرگز بهش نخواهم خنديد،و براى رسيدن بهش لحظه هارو مى شمارم،خداجون بيتابم و تا ده بيشتر بلد نيستم بشمارم!!!
نذار بيشتر بشه(منت بذار به سرم...